Saturday 28 December 2019

تعبیر خواب شنا ، در برکه و آب گل آلود و استخر امام صادق و شنا کردن با مرده و معشوق

تعبیر خواب شنا

تعبیر خواب شنا ، در برکه و آب گل آلود و استخر امام صادق و شنا کردن با مرده و معشوق
تعبیر خواب شنا ، در برکه و آب گل آلود و استخر امام صادق و شنا کردن با مرده و معشوق همگی در سایت فال و خواب.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم تعبیر خواب سایت است مورد توجه شما سروران گرامی قرار گیرد.
همانطور که می دانید خواب یکی از نشانه های بزرگ خداوند است که می دانیم که خواب برادر مرگ است و بی شباهت به مرگ نیست.موقعی که می خوابیم روح از بدن ما جدا می شود و وقتی که می میریم هم روح از بدنمان جدا می شود.
روح در خواب به آسمان می رود و به همین دلیل است که ما خواب می بینیم و گاهی رویای صادقه می بینیم.وقتی در قرآن می نگریم بارها کلمه خواب را می بینیم و این نشانه اهمیت خواب دارد.
خواب در قرآن بنام حُلم آمده است و گاهی هم به صورت جمع آن یعنی احلام ، و گاهی منام و رویا.در احادیث به صورت رویا آمده است و از خواب های خوب بنام مبشرات نام برده شده است.

تعبیر خواب شنا ابن سیرین

اگر در خواب دیدید که شنا می کنید معنی خواب این است که شما با مکر و حیله زندگی خود را می گذرانید.

خواب شنا جابر مغربی

اگر در خواب ببینید که در آبی شنا می کردید ولی غرق شدید و از دنیا رفتید معنی خواب این است که در کار دنیا خیلی سرگرم می شوید و از اخرت خود غافل می شوید.

تعبیر خواب شنا لوک اویتنهاو

اگر در خواب دیدید که در آبی شنا می کنید معنی خواب شما این است که زندگی بدون دغدغه ای خواهید داشت.
اگر در خواب دیدید که حین شنا کردن غرق می شوید و یا در آب فرو می روید معنی خواب این است که دچار بدبختی و گرفتاری می شوید.
اگر در خواب دیدید که در آبی با جریان تند و تیز شنا می کنید معنی خواب این است که دست به کاری جسورانه خواهید زد.
اگر در خواب دیدید که به تماشای شناگران مشغول هستید معنی خواب این است که به آرزوهای خود می رسید.

خواب شنا ابراهیم کرمانی

اگر کسی در خواب ببیند که در ردیا شنا می کند ولی نمی تواند از آب بیرون بیاید معنی خواب او این است که به زندان برود و در بند بماند.
اگر کسی در خواب ببیند که در آب غرق می شود و می میرد معنی خواب او این است که از روی دشمنی و خصومت کشته می شود.

Sunday 22 December 2019

تعبیر خواب فرش ، لوله شده و تا شده و بافتن و دزدیدن و هدیه گرفتن ابن سیرین

تعبیر خواب فرش

تعبیر خواب فرش ، لوله شده و تا شده و بافتن و دزدیدن و هدیه گرفتن ابن سیرین
تعبیر خواب فرش ، لوله شده و تا شده و بافتن و دزدیدن و هدیه گرفتن ابن سیرین در سایت فال و خواب.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم تعبیر خواب سایت است مورد توجه شما سروران گرامی قرار گیرد.
همانطور که می دانید خواب یکی از نشانه های بزرگ خداوند است که می دانیم که خواب برادر مرگ است و بی شباهت به مرگ نیست.موقعی که می خوابیم روح از بدن ما جدا می شود و وقتی که می میریم هم روح از بدنمان جدا می شود.
روح در خواب به آسمان می رود و به همین دلیل است که ما خواب می بینیم و گاهی رویای صادقه می بینیم.وقتی در قرآن می نگریم بارها کلمه خواب را می بینیم و این نشانه اهمیت خواب دارد.
خواب در قرآن بنام حُلم آمده است و گاهی هم به صورت جمع آن یعنی احلام ، و گاهی منام و رویا.در احادیث به صورت رویا آمده است و از خواب های خوب بنام مبشرات نام برده شده است.

تعبیر خواب فرش امام صادق

دیدن فرش در خواب شش معنی دارد که در زیر به آنها می پردازیم.
معنی اول دیدن فرش در خواب عزت و جاه و مقام است.
معنی دوم دیدن فرش در خواببزرگی است.
معنی سوم دیدن فرش در خوابرسیدن به یک رتبه و مرتبه بالا است.
معنی چهارم دیدن فرش در خوابمال و دارایی است.
معنی پنجم دیدن فرش در خوابعمر طولانی داشتن است.
معنی ششم دیدن فرش در خوابمورد تحسین قرار گرفتن به اندازه فرش است.

خواب فرش جابر مغربی

دیدن فرش قرمز در خواب عشرت و عیش و نوش و خوشی است.
دیدن فرش سیاه و یا به رنگ کبود غم و غصه است.
دیدن فرش زرد در خواب بیماری و کسالت است.
دیدن فرش زرد در خواب رسیدن روزی حلال است.
اگر در خواب ببینی که فرش تو سوخته است معنی خواب این است که رزق و روزی تو کم می شود و بسته می شود و حال و روزت بد می شود.
دیدن فرش کهنه و پاره در خواب اشاره به زندگی سخت دارد.
دیدن فرش نو و جدید و بزرگ خوب است و نشان می دهد که روزی تو زیاد می شود به خصوص اگر فرش را پهن کرده ببینی نه لول شده.

تعبیر خواب فرش ابن سیرین

دیدن فرش در خواب اشاره به دین و ایمان مرد دارد.
اگر در خواب ببینی که برای تو فرش پهن کرده اند و آن فرش برای تو است معنی خواب این است که تو عمری طولانی خواهی داشت و رزق و روزی ات هم فراخ است.
اگر در خواب فرشی را ببینی که در جای نا مشخصی پهن کرده اند و نمی دانی ان فرش برای چه کسی است معنی خواب این است که حال و روت تغییر می کند و در غربت خواهی بود

خواب فرش ابراهیم کرمانی

اگر در خواب ببینی که انسان بزرگی فرشی را پهن کرده است معنی خواب این است که روزی و دارایی آن شخص زیاد می شود و دارای عمری بلند و طولانی خواهد بود.

Thursday 12 December 2019

شعر در مورد شهر شلوغ ، شعر کوتاه و زیبا درباره شلوغی شهر تهران و تنهایی

شعر در مورد شهر شلوغ

شعر در مورد شهر شلوغ ، شعر کوتاه و زیبا درباره شلوغی شهر تهران و تنهایی
شعر در مورد شهر شلوغ ، شعر کوتاه و زیبا درباره شلوغی شهر تهران و تنهاییهمگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد شهر شلوغ

از شهر شلوغ تو
از کوچه های تنگ و تاریکت
از آسمان بی آفتاب
از خمیازه های مهتابت
از دیوارهای کهنه و آواره
که داغ دست خطهایت رادارد
از تمام سردر گریبانیها
از گیجی ها
من نبودنها
خواهم گذشت

کوچه باغی خاکی و بی ریا
چشمه ساری نه چندان دور … اما جوشان
سایه های لرزان درختان
پیچش باد در کوهها را
که زمزمه های عاشقی را در دل ; پنهان دارد
شبهای پر سکوت ; که ماه را
بافانوس مهرش بر دل نشانده
تا نوادگانش را نظاره کند
انتظارم را میکشند

اما من مانده ام اینجا
تا تو نیز بیایی
دستانم در انتظار گویش گرمای وجودت
قلبم به تمنای حس حضورت
و چشمانم برای دیدار طلوعی از تو
به انتظار نشسته اند
زمزمه هایم را به باد سپرده ام
امشب فانوس ماه را
به امانت گرفته ام
تا جاده را برای آمدنت
به ستاره بنشانم
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شلوغی شهر

بی تو ایدوست دراین شهردگر جایی نیست
این دل غمزده را لایق و رسوایی نیست
گر چه این شهر شلوغ است ولیکن چون من
خسته و مست و فقیر و تک وتنهایی نیست
اینقدر پرسه به مُرداب مَزَن- میدانم
دل طوفان زده را طاقت دریایی نیست
همچو در قاب سیه مینگرم بی تو هنوز
دیدن آیینه اینقدر تماشایی نیست
چه شده وقت فروش دل بیچاره به مفت
هیچ میلی به خرید و سر سودایی نیست
چادر مشکی شب سایه براین خانه کشید
هیچ شمعی نگران شب شیدایی نیست
مانده ام مست به امید خیال لب تو
گر چه گوش تو بدهکار تمنایی نیست
لحظه ها رامده ازدست شبی می بینی
که دگر دیر شده فرصت فردایی نیست

شعر کوتاه در مورد شهر شلوغ

روح خسته ی شهر
در آن شهر شلوغ و گیج و دلسرد
بجز شعرم کسی درکم نمی کرد
مرا می زد به سنگ طعنه وکین
در و دیوارهای قهر و بی درد
صدای دلخراش بوق ما شین
و آه جان گداز قلب یک مرد
ترقی های صنعت، بر سر عشق
نمی دانی! نمی دانی!چه آورد
زماتی که دلی افسرده گشتم
-به همراه فراوان ناله ی زرد
-صفای خانه های کهگل ده
صدا می زد مرا،برگرد-برگرد
کنون برگشتم ویک روح پیرم
امان از دست این دنیای نامرد…
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شهر شلوغ

عبور من
از گذرگه باد
فریادی پرالتماسی است
که نیزار شهر
یک عمر
در گوش تالاب زنده گی ما خوانده است
وقتی از
دیانت فرسوده عشق می گویم
و از پینه کفشهای که
دراین جاده سرگردان است مدام
و از عبور من
که خیابان این شهر را شلوغ کرده است
وکفش های که
این سنگ فرش را سالهاست می بوسد
واز چشمهایم
که عادت کرده است
عینک های بی محبت را
و من کلکسیونی از خاطراتم
لبریز
از باد
از خیابان
از مردمان توخالی
از این شهر شلوغ
و در این واژه ها
التماس کرده ام
زمان ماندن را
بخاطر مرگ طولانی
اگر ورق بزنی در برگ برگ این خیابان منم
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شلوغی شهر

تو این شهر شلوغ و سرد،پی ردِ نگات بودم
تو رُ گم کرده بودم باز، ولی فکر صدات بودم
خیال می کردم اینجایی ، همین نزدیک نزدیکم
ولی دیدم توهم بود ، تو یه دنیای تاریکم
شبه، فانوس من کوره ،پر از تشویشم و خواهش
برای لمس بیداری ، پر از فریادم و سر کش
یه لحظه دلخورم از تو ، یه لحظه خوب و آرومم
میگم تقصیر هیچ کس نیست ،گرفتار شب شومم
دلم می خواست شده یک بار، تو این شهر پر از تکرار
مثه یه اتفاق خوب ، تو رُ می دیدم و دیدار…
هجوم فصل دلتنگی ، عبور دوره گرد درد
پی ردِ نگات بودم ، تو این شهر شلوغ و سرد

شعر در مورد شهر شلوغ

داشتم میرفتم و بی فکر
تواین زمونه شلوغ
به فکر آینده بودم
تو کوچه های بی کسی
توی هیاهوی سکوت
یه نوره تابنده بودم
تا اینکه از دور دیدمت
تو بودی اون فکر شلوغ
تو این زمونه غم و
دیار پر رنگ و دروغ
عاشق شدم تا دیدمت
عاشق اون صورت ماه
اما چه شد عاقبتم
شدم اسیر یک گناه
گناه من عاشقی و گناه تو، یک دم هوس
شدم یه سردرگم عشق، هنوز پی یه هم نفس
برو که من بازم میخوام به فکر آینده باشم
تو این دیار بی کسون یه نوره تابنده باشم
⇔⇔⇔⇔

شعر زیبا در مورد شهر شلوغ

به نام خدا
((شهر شلوغ))
توی این شهر شلوغ
میون راست و دروغ
عشق تو به من میداد
طعم شعر ای فروغ
یه گل سرخ کبود
نشون از عشق تو بود
توی این دشت بزرگ
میون بود و نبود
“عشقتو طعم شیرین لحظه ها
به قشنگی یه ستاره بود
از میون همه عاشقای شهر
اومد و قلب صمیمیمو ربود
یکی بود ؛یکی نبود
زیر این سقف کبود
مثل لیلی؛مثل مجنون
عشق ما یه قصه بود”
توی این شهر شلوغ
اومد از یه راه دور
اونکه از جنس امیده
شایدم یه تیکه نور
تو کوچه و محله ها
اسم منو صدا میزد
انگار توی واحد عشق
باز دوباره درجا میزد
یکی بود ؛یکی نبود
زیر این سقف کبود
مثل لیلی؛مثل مجنون
عشق ما یه قصه بود
یه گل سرخ کبود
نشون از عشق تو بود
توی این دشت بزرگ
میون بود و نبود
شاید شبیه خورشیده
یا که یه الماس سفید
ببین از بخت بلند
قلب ما بهم رسید
ببین از بخت بلند
قلب ما بهم رسید
⇔⇔⇔⇔

شعر کوتاه در مورد شهر شلوغ

یه شهرِ شلوغ هست به اسم یه دنیا
همین شـهر، یه در داره قدِ یه فردا
تموم چشـایی که بـــازند و بینــا
نگاشون به بالاستُ.. ذهن ها توو رؤیا.
میونِ همه آدمایی که پشت درَن،
وَ از هر دری هر چی می خوان می گن،
نه از خـــوب.. که از مکّـاره های زمان!
وَ از زندگی یا که رنجِ گران.
از سختی ها و بدی ها، از تهمت و از ناروا
از مردمان بی کتاب، از زشتی های بی حساب
از رفقای نامرام، از روزگار نا به کام
از بچه ها از بچــه ها، از قصه هایِ غصه ها!!
شاید یکی.. توو این میــون، بیاد و از شــادی بگه؛
بیادو از نعمت های فراوونی که بـِش دادی.. مرسی بگه.
شاید کمی خندون باشه؛
یا از لطف بی حدی که بهش داری..
یه کمی هم حیرون باشه!
از نعمت و نور بگه، از خوبی و سور بگه.
تو می شنـوی همه چیزو از تک تک ما آدما
از گریه زاری های ما خسته نمی شی ای خدا؟!
تو و همه صبر وسکوت! فقط شنیدن از تو بـــود؟
خـــدا..؟ نمی کنی نظر تا بیـــاد اون یکی نبـــود!
برسر کوی و برزنِ شهــر شلــوغ آیـــه ها
نه من تورو گم می کنم، نه تو منُ رها بکن
تو ای خدای مهربون، تو ای خدای آیه ها
یه چاره ای بهرعلاجِ روحِ بنده هات بکن…

شعر نو درباره شهر شلوغ

امید که هزاران شاخه تناور پر از وجود سبزتان به ثمر بنشیند
برای تولدت آمدم و میهمان شدم تو را و
چه زیبا و دلنشین خواندمت
روز میلاد تو صد شاخه گل یاس سپید
دلم از باغچه کوچک دنیایم چید
و چنانش زیبا در روبانی از مهر و محبت پیچید
⇔⇔⇔⇔

شعر زیبا در مورد شهر شلوغ

در ازدحام شهر شلوغ
میان دو رنگیها و تزویرها
در کنار جسم بی روح آدمهای بد
چشمان هیز و هرزه گرد
مردمان بد زبان
لابیگران با این و آن
میزنند حراج بر مال و جان
در ازدحام شهر شلوغ
در میان برف و سرما
در کنار کودکی بی سر پناه
دختری فال میفروشد
ناز و غمزه با جان میفروشد
طفلکی شیر خواره در آغوش مادرش
شیره جان مینوشد نوش جان
در ازدحام شهر شلوغ
دختری با صد قلم آرایش است
در خواب زیبایی و آرامش است
میدهد دل
ای عجب آن ناقلا نالایق است
غافل از یاد زمان
میبرد کره میبرد زیباییش
در ازدحام شهر شلوغ
پسری عاشق شده
از مدرسه و درس فارغ شده
بی کارو بی سرمایه است
عشق او عاشق کش است؟
در نبرد پول و عشق
پول میبرد یا عشق امروزه روز؟
در ازدحام این شهر شلوغ
هنوزم عشق پاک است بی ریا؟
در ازدحام این شهر شلوغ
خوبی هست و آدمهای خوب
عشق هست و مهربانی
در نبرد پول و عشق
می شود پیروز عشق
چشمهای محجوب هست و پاک
در ازدحام این شهر شلوغ
تو کجا هستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شهر شلوغ

در ازدحام شهر شلوغ
میان دو رنگیها و تزویرها
در کنار جسم بی روح آدمهای بد
چشمان هیز و هرزه گرد مردمان بد زبان
لابیگران با این و آن
میزنند حراج بر مال و جان
در ازدحام شهر شلوغ
در میان برف و سرما در کنار کودکی بی سر پناه
دختری فال میفروشد
ناز و غمزه با جان میفروشد
طفلکی شیر خواره در آغوش مادرش
شیره جان مینوشد نوش جان
در ازدحام شهر شلوغ
دختری با صد قلم آرایش است
در خواب زیبایی و آرامش است
میدهد دل
ای عجب آن ناقلا نالایق است
غافل از یاد زمان
میبرد کره میبرد زیباییش
در ازدحام شهر شلوغ
پسری عاشق شده
از مدرسه و درس فارغ شده
بی کارو بی سرمایه است
عشق او عاشق کش است؟
در نبرد پول و عشق
پول میبرد یا عشق امروزه روز؟
در ازدحام این شهر شلوغ
هنوزم عشق . پاک است بی ریا؟
در ازدحام این شهر شلوغ
خوبی هست و آدمهای خوب
عشق هست و مهربانی
در نبرد پول و عشق می شود پیروز عشق
چشمهای محجوب هست و پاک
در ازدحام این شهر شلوغ
تو کجا هستی ؟؟؟؟

شعر درباره شلوغی شهر

بـهـونه ها تـمـوم شــدن
قصـه بـه آخـــر نرسیـــــــــــد
شبونه ها تمـوم شـــدن
سـپیده ای سر نرسیــــــــــد
تــو جــنـگـل دل مـا هــا
عشقـی نمونـده آدمــــــــــــا
ســـــوار اسب خاطــــره
میریم تا عمق قصه هــــــــا
قصـه گـرگ و بــره بــــود
تــوی کـتـاب خواهــــــــــرم
حالا تو این شهر شلــوغ
با گرگا من هم سفـــــــــرم
اشک و هراس و دلهـــره
شده خــوراک آدمــــــــــــــا
چاقووهفت تیرمیکشـــن
“به جـون تو می زنـمــــا!!!”
حالا باید چیکار کنیـــــم؟
چــاره درد مــا چیــــــــــه؟
اون که میتونه حل کنـــه
مشکل ماها را کیــــــــــه؟
خـود منـم خود توئـــــی
خود همــه بازیگــــــــــــــرا
باید که ما عوض کنیـــم
نقشمونو از این نمـــــــــــا
صداقت و پیشه کنیــــم
به همدیگه پشت نکنیـــم
دستامونو تو زندگــــــی
برای هم مشت نکنیــــــم
میخوام که حرفی نزنــم
برم یـــه کـــــاری بکنـــم
از این حصار بی هــدف
فکر فـــــــــــراری بکنــــم
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر شلوغ

بـهـونه ها تـمـوم شــدن
قصـه بـه آخـــر نرسیـــــــــــد
شبونه ها تمـوم شـــدن
سـپیده ای سر نرسیــــــــــد
تــو جــنـگـل دل مـا هــا
عشقـی نمونـده آدمــــــــــــا
ســـــوار اسب خاطــــره
میریم تا عمق قصه هــــــــا
قصـه گـرگ و بــره بــــود
تــوی کـتـاب خواهــــــــــرم
حالا تو این شهر شلــوغ
با گرگا من هم سفـــــــــرم
اشک و هراس و دلهـــره
شده خــوراک آدمــــــــــــــا
چاقووهفت تیرمیکشـــن
“به جـون تو می زنـمــــا!!!”
حالا باید چیکار کنیـــــم؟
چــاره درد مــا چیــــــــــه؟
اون که میتونه حل کنـــه
مشکل ماها را کیــــــــــه؟
خـود منـم خود توئـــــی
خود همــه بازیگــــــــــــــرا
باید که ما عوض کنیـــم
نقشمونو از این نمـــــــــــا
صداقت و پیشه کنیــــم
به همدیگه پشت نکنیـــم
دستامونو تو زندگــــــی
برای هم مشت نکنیــــــم
میخوام که حرفی نزنــم
برم یـــه کـــــاری بکنـــم
از این حصار بی هــدف
فکر فـــــــــــراری بکنــــم
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شلوغی شهر

شهر من اینجا نیست
که چنین پر شده از وسوسه ی خاموشی
و چنین سرشار است
از دروغ و دغل و بی هوشی …
شهر من اینجا نیست
من غریبم اینجا
مردمان این شهر
مثل سنگ و شیشه
لاجرم می جنگند
آه ، جنس من چیست؟
از درختم یا باد
از خموشی و عدم یا فریاد
هرچه باشم اینجا
مثل ماهی در آب
می سپارم خود را
به دو دست جریان
پشت جریان رفتن
کار هر ماهی نیست
می روم جوی به جوی
می روم رود به رود
و نهایت دریا
شاید آنجا ، جایی
بغض دلتنگی من پاره شود
غربتم چاره شود …
نه !
چه می گویم من ؟
باید اینجا ماند و
به غریبی خو کرد
باید آغوش گشود
آسمان را بو کرد
من نباید ز هیاهوی زمین بُگریزم
پس کجا دست نیاز خویش را آویزم ؟
پرم از کیست؟ کجاست ؟
پرم از چون و چرا ؟
و دلم لبریز است
از چگونه ؟ تا کِی ؟
من پر از پرسش بی واهمه ام
و دلم پاسخی از جنس تو را می خواهد .
راستی جنس تو چیست؟
نکند از سنگی
که چنین با دل من می جنگی
باز بی جا گفتم
تو دلت دریایی ست
و نگاهت آبی ست
و من آن ماهی سرخ کوچک
به دلت محتاجم
و دچار عطش عشق تو ام
و ز مهرت سرشار
نکند آخر ِ کار
ماهی تشنه ی اهلی شده را
بسپاری به دهان ساحل
دل من بسته به هر موج نگاه تو شده
وای از دست دل!
من پشیمان شده ام
عاقبت یک روز این شهر شلوغ
می شود خانه ی تو
در هجوم این سیل
منتظر می مانم
تا که یک شب بگذارم سر را
بر روی شانه ی تو…

شعر درباره ی شهر شلوغ

زندگی داریم در شهرِ شلوغ
شهری مملو از شلوغی و دروغ
شهر دارد اِزدحام جمعیت
مردمی باهر زبان و سِنخیت
هرخیابان پر زماشین وموتور
دود و بوق وسرصداهای موتور
خانه ها تا عرش بالا رفته است
شادی مردم به یغما رفته است
شهربعضی را به هم بیگانه کرد
ازتورّم بعض را دیوانه کرد
شهربرهم می زند اعصاب را
خُفته می سازد دل بی تاب را
شهر می باشدپراز امکان وسود
لیک عمرت می شود کوتاه و زود
شهرگفتم شهربشنیدی عزیز
شهرمی باشد مرا جای گُریز

Sunday 8 December 2019

شعر در مورد گذشته ، ها و آینده خوب و تلخ و بد و خاطرات و حسرت ایام گذشته

شعر در مورد گذشته

شعر در مورد گذشته ، ها و آینده خوب و تلخ و بد و خاطرات و حسرت ایام گذشته
شعر در مورد گذشته ، ها و آینده خوب و تلخ و بد و خاطرات و حسرت ایام گذشته همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد گذشته

به نام خداوند مهرآفرین
خاطرات کودکی
در هوای پاک و صاف
در دهی آب زلال یک رود
ده نشینی بیش نیستم امروز
گویم از سخن کوتاه دل
با زبان بی زبانی
درد و دل یا رب کنان
تسبیه بابا کنار جانمازش
وقت ذکر و تکبیر با خداست
مادرم بوی قرآن می دهد
بعد آن راز و نیاز
بهترین تفریح هم کار ماست.
خورشید هم از بام ایرانمان بیرون زده
ساقه شکن در دستان پدر
یک سبد هم در دست مادر است
من هم آن دست دیگر مادرم
لنگ لنگان پای کوبان می رویم
تا بر سر نعمت رحمان رسیم
پدر و مادرم مشغول برداشت نعمتها شدند
من هم در کنار دستشان مشغول شدم
نیم نگاهی بر دست پدر
نیم نگاهی هم در دستان مادر دوختم
بعد از آن نگاه
ساقه اول شکستم با خدا.
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد گذشته ها

اینجا پاییز است
و ابرها شتابی در باریدن ندارند
و ساعت دیواری
عقربه هایش را روی گذشته جا گذاشته
اینجا هنوز یک رز صورتی
گوشه ی باغچه هست 
که می خواهد از مسیر دست های تو 
به موهای من برسد

شعر در مورد گذشته و آینده

شامگاهی تار و تر و زار از فروردین ….
در آن همهمه بازار داغ دلواپسی ها ….
یا همان دید و بازدید عید ….
من بودم و درد جگر سوز من ….
ناله و نفرین رعد ….
شعله عصیان برق و سوزِ نیستان باد ….
زمین ، خیسِ شرمِ گناه ….
و آسمان ، آبشار اشک خوف ….
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد گذشته خوب

گذشته ام را به باد داده ام
تا اندوهم را نشناسی
مرا با رنگین ترین پیراهنم به یاد بیاور ای عشق
من تمام فصل های سال‌ام
که در حیاط خانه ی تو رنگ به رنگ می شوم
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد گذشته تلخ

آخر چرا لاله ها زود می خوابند؟
و پروانه ها فقط در بهار می رقصند؟
چرا این روزها گل مهربانی در لانه مار روی آن قله قاف می روید ؟
چرا خانه ها تنگ شده اند؟
این خار گناه چیست که بر دامن دل می ریزد ؟
اوج را نگاه کردم … آنجا شور باران … اینجا نور مهتاب …
و در گوشه ای ناز ستاره ها…
ای کاش میشد قطره ای بود در اوج …
در دل پر مهر ابر…
منتظر دست محتاج دعا ….
و از اوج به اوج رفتن

شعر در مورد گذشته بد

از تو گذشته ام
همان طور که دوباره راه می روم
همان طور که آرام زندگی می کنم
چشم هایم را اما
هیچ اشکی بند نمی آورد…
⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد گذشته

نزدیک ظهر حجم تنش رو به راه بود
ساکت نشسته بود ولی مث آه بود
تکرار می شود تب یاران چشم هایش
شاید تمام زندگی اش اشتباه بود
سر روی دست…یک تن خجسته پر از سکوت
تا عمق خاطرات قدیمی نگاه بود
هی می کشید با نفسی خیس در غزل
تصویر دختری که در سراسر گناه بود
آه ای خدا خدای همیشه کنار شعر
دستم بگیر گرچه صدایم به چاه بود
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد ایام گذشته

کجا پناه گرفته ای
پرنده ی پرهیاهوی گرمسیر
کجا آشیان ساخته ای
وقتی از تمام مرزها
و برجک ها 
و جاده ها
گذشته ات به سمت تو شلیک می کند

شعر در مورد خاطرات گذشته

به نام خداوند مهر آفرین
خاطرات کودکی
در هوای پاک و صاف
در دهی آب زلال یک رود
ده نشینی بیش نیستم امروز.
گویم ازسخن کوتاه دل
بازبان بی زبانی
درد و دل یارب کنان
تسبیه بابا کنار جانمازش
وقت ذکر و تکبیر با خداست.
مادرم بوی قرآن می دهد
بعد آن راز و نیاز
بهترین تفریح هم کار ماست.
خورشید هم از بام ایرانمان بیرون زده
ساقه شکن دردستان پدر
یک سبد هم در دست مادر است
من هم آن دست دیگر مادرم
لنگ لنگان پای کوبان می رویم
تا بر سر نعمت رحمان رسیم.
پدر و مادرم مشغول برداشت نعمتها شدند
من هم در کنار دستشان مشغول شدم
نیم نگاهی بر دست پدر
نیم نگاهی هم در دستان مادر دوختم
بعد از آن نگاه
ساقه ی اول شکستم باخدا.
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد حسرت گذشته

مرزها تنها می‌توانند
لب‌ها را از هم دور نگه دارند
نسیمی که هرشب
موهایت را بر پیشانی‌ات می‌ریزد
باد پریشانی‌ست که
از انگشتان من گذشته است.
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد گذشته های خوب

دیشب به تمام اشک صورت
من باغ دلم چه آب دادم
باشکوه ز داغ رفتن تو
اندوه دلم جواب دادم
دیشب چه سبد سبد ترانه
بنوشته زدم به آرزو ها
دیشب گل خاطرات عشقت
چیدم و زدم به تار مو ها
ای هق هق سینه از غم تو
بنشین و دمی ستاره ام شو
یکدم به خدا بیا و بنگر
یا مونس قلب پاره ام شو
یکدم به خدا فقط تو یکدم
بنشین به صفای عهد رفته
تا بازبه دل زنم دروغی
عشقت به خدا ز دل نرفته
در خلوت تار بی کسی ها
تصویر تو را به قاب کردم
دیوان فراقت از غزلها
بنوشته و صد کتاب کردم
دیشب چو همیشه ام دویدم
در طول بلند آرزو ها
دیشب همه عمر رفته دیدم
در پلک لطیف آب جو ها
دریاب کمی تو خستگی ها
در سینه دگر نمانده جانی
دریاب دمی ز عمر مانده
شاید که نباشد این زمانی
این شعر نه بلکه سوگ نامه
این آخر بیت جان من شد
این عشق نه مرهم روانم
یک تیشه بر این روان من شد
خواهم که بدور از این سخن ها
با چشم شب از غم توگویم
خواهم که نه با کسی به خود هم
از سوزش ماتم تو گویم
از دست من این قلم فتاده
بشکسته ز داغ ماتم من
صد باره صدا زدم ندیدی
این گریه ی پاک عالم من
کوتاه سخن کن ای امیدم
این بازی روزگار با توست
دل بازبکن به درگه حق
آن خالق و کردگار با توست

شعر در مورد روز های گذشته

وقتی کسی زیاد از رفتن حرف می زند
قبلا رفته است
فقط می خواهد مطمئن شود
چیزی از او در تو جا نمانده
کمک کن چمدانش را ببندد
چترش را به او پس بده
لبخندش را
آوازهایش را
همینطور سایه اش را
که و بیگاه از پشت پنجره ات گذشته بود
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره گذشته ها

ترانه های عاشقان ساده نثار می شود
آنکه حدیث عشق گفت خفته به غار می شود
روی چو ماه عاشقان بسته ی ابروی تو عشق
چهره که در کشی ببین …ماه نو تار می شود
عشق که از سر گذرد چه فرق می کند چقدر
آخر و عاقبت خدا …عشق شکار می شود
گر که دلت ستاره ی … عشق بچیند از جهان
به چشم خود ببین که غم …با تو ندار می شود
چشم تو سوره سوره ای که وحی منزل دل است
عشق بدون عقل هم چشمه ی نار می شود
قصه ی نامکرری که دائم و مکرر است
باز دوباره عاشقی بر سر دار می شود
و یک دلنوشته ی کوتاه
سوزش خاطرات
دریایی از
نیش زنبورها شد
بر پیکره ی اعتمادم
که ردشان را بگیری
به خود خواهی رسید
⇔⇔⇔⇔

شعری درباره گذشته ها

دیگر پاک نمی شوند
نه لکه ی چای از روی رومیزی
و نه خاطره ی انگشت های تو از خاطرم 
یک فنجان چای خورده ای
و دیگر هیچ چیز مثل گذشته نیست

شعری در مورد گذشته ها

صبح آمد
صورتش از باد
سرخ و سرد بود
ابر کم بود و
افق هم زرد بود
تاج زرینی نگاهم را نشاند
چشم هایم را به پیش خود کشاند
نور بود و جسم و جانم نور شد
یک نفر در نوراو مسحور شد
بی زره بی برگ بی ساز و دهل
فاتحانه خنده ای ارام داشت
بر دل مرد مسافر
اندکی مرحم گذاشت
گفت: عمر این سفر کوتاه شد
خاطرات رفته ات یک آه شد
روزهای دیگری هم هست باز
با نیاز
راه را جستی و هشیار آمدی
در پی یک لحظه دیدار آمدی
کوله بارت را دوباره می بری
باز کن چشمت
مبادا سر سری
بگذری
سر پر از افکار در این بامداد
راه افتادم
و هنگام عبور
نور بود و نور بود و
نور نور
⇔⇔⇔⇔

شعر نو درباره گذشته ها

چقدر صدای دویدنت از کوچه دور شده
می ترسم چشم بردارم و
تلافی تمام قایم باشک های گذشته را
سرم در آورده باشی
می ترسم این زمانه لعنتی
آنقدر بزرگت کرده باشد
که دیگر زیر چادر مادرت جا نشوی